کنسرت حس آقای حراستی را دارم که در یک کنسرت شاد ِ شاد آهسته و تلخ قدم بر میدارد بی هیچ لذتی با یک دقتی سرفههای ملتهب بیسیماش را به رخ میکشد وُ آخرین برخوردهای انتظامی را به مهدی مهدی مهدی رضا رضا رضا علی علی علی مخابره میکند این روزها وقتی تو نیستی حس آقای حراستی را دارم که دائم به گوش است
ماضی عزیز استمراری
چقدر این رنگ مو
به تو میآید
قرار نیست
حرف تازه ای بزنم
هنوز هم
«دوستت می داشتم»
این ماضی عزیز استمراری
در پوست وُ
خون وُ
شعر وُ
تماشای من
جریان دارد
کافی ست
کمی به عقب تر برگردیم
درست به همان شب
من با تو
تو با من
هنوز هم آن تار مو
سیاه و بلند
روی سینه ام . . .
راستی
این رنگ مو
چقدر به تو میآید
ایستادگی
آسانسوری شده ام
تنها
در برجی متروک
که سال هاست
بهانه ای برای اوج گرفتن
نداشته است
به خانه ام بیا
خسته ام
از این همه ایستادگی

آن طور که دوستان انتشارات سوره مهر گفته اند قرار است سومین مجموعه شعر من با عنوان « صحن علنی » روانه بازار کتاب شود.
بزودی نام و نشانی کتابفروشی هایی که امکان تهیه کتاب است را منتشر خواهم کرد.
اینجا را هم ببینید
کوه به کوه
حتا سلام هم نمی دهی
دلم برای صدایت
تنگ شده است لعنتی !
این روزها
بیش از آن که
به شالیزار خنده هات مهمانم کنی
شبیه صخره ای سنگی
روبه رویم می نشینی وُ
مرا به یاد کوهی می اندازی
که هیچ گاه
به کوهی دیگر
نمی رسد
انگار که دره ای
میان مان
دهان باز کرده است !
از نظر ما !
خرابه های انفجار را
دوباره ساخته ایم
جنگ زده ها
به خانه هایشان بازگشته اند
و هر نوروز
راهیانِ نور
رد ِ پاهایت را
زیارت می کنند
از نظر ما
همه چیز تمام شده است
جز جشنواره ها و کنگره ها...
*
اما تو
هر شب
در ریه هایت
یک خمپاره
به انفجار نزدیک می شود وُ
هر صُبح
صدها مجروح
در نایژه هایت
رژه می روند
به نام کوچکت
بر بخار ِ شیشه
نامت را می نویسم
چشم می بندم
پرنده ای می گذرد
چشم باز می کنم
پرنده ای می گذرد
شبیه نام ِ کوچکت
پنهان شده ای !
لابه لای ِ زمستان ِ گیلان
اسید
عشق
حتا می تواند
نفرتی باشد
که یک روز صُبح زود
با سیگاری ناشتا روشن می شود
بارها گفته ام
آن قدر دوستت دارم
که صدای قدم های مردی
در حوالی خانه ات حتا
خوابم را پریشان می کند
اسید ندارم ولی
کلماتم را
بُریده بُریده
به صورتت می پاشم
سرخ نمی شوی
تاول نمی زنی
اما
از صُبح فردا
هرکسی
گونه هایت را ببوسد
کلمات مرا می خواند
من
در تمام معشوقه هایت
تکثیر می شوم
۸۴۳
عشق
دختری است با پراید سفید
که بخت مرا
سیاه کرد !
برای تزویر
نه برای مظلومیت مستضعفین
نه برای کودکان فلسطین
نه برای خونخواهی حُسین
نه برای مدیریت جهان
نه برای برپایی عدل الهی
نه برای رنگین پوستانی
که قرن هاست
قلاده ی نژاد پرستی
به گردن آویخته اند
نه برای دفع فتنه
نه برای رفع انحراف
برای تزویر
فقط برای تزویر
ظهور کن !
از دست منتظرانت
به تنگ آمده ایم
فيل
پنجره را رو به قلعه قرمز * باز مي كنم
از اين فاصله چند هزار كيلومتري
چقدر زيباتر شده اي
نشسته اي روي صندلي
پاهايت را تكان تكان تكان ...
پنجره ي پنجم ِ چت
از سمت ِ چپ را
مي بندي
4 پنجره مي ماند
كه هيچ كدام سهم من نيست
آن قدر دوستت دارم
كه از همين جا حتا
صداي قدم هاي مردي
در حوالي خانه ات
خوابم را پريشان كرده است
اصلا يك فيل تربيت شده
برايت سوغات مي آورم
همراه خوبي است
آهسته قدم بر مي دارد اما
تمام بزرگراه هاي تهران را
مطمئن باش
به هم مي ريزي !
Red Fort * يکی از زيباترين و تاريخی ترين مکانهای دهلی نو است
قلب
قلب
اول می شکند
بعد می گیرد
و درست لحظه ای که می ایستد
جای خالی آغوش ات
بیشتر از همیشه
درد می کند
الهام
نه گلي به نامت هست
نه خيابان
و نه حتا شش دانگ خانه اي سبز
با بهارخوابي كه در آن
نوزادت را
به آغوش بگيري وُ
من چشم بر ندارم از اين همه زيبايي ات
سطري
شعري
به نام كوچك تو
هرگز نسرودم ، اما
تمام اين كلمات
براي شاعري است
كه ضربان قلبش
از پلك زدن هاي تو
« الهام » مي گيرد
بلای طبیعی
می لرزانی
می سوزانی
در هم می پیچی
طبیعت من را
به بازی گرفته ای
سی سالگی
سی ساله ام
و این یک جمله ی خبری غمگین است
( لیلا کردبچه )
سی سالگی
شبیه کبریتی نیم سوخته
نه خاکستری برای برخاستن داری وُ
نه شوقی برای روشنایی
آن که دوستش داشتی
در آغوش دیگری ست
و آن که دوستش داری
در انتظار کودکش
صبح را
در چاردیواری تو
با تهوع آغاز می کند
سی ساله ام
و تنها دلخوشی ام
آشپزخانه ای است
که در آن سیگار می کشم
تا تندی املت مخصوصم را
تلخ کند
بازی
جمهوری
با ما بازی می کند
پرچم های سبز
با ما بازی می کنند
خاورمیانه
کیهان و بی بی سی
با ما بازی می کنند
این روزها حتا
بهار هم
با ما بازی می کند
من
عاشقانه سرایی هستم
که بی تو
کلماتم
به صحن ِ علنی آمده اند
و به هیچ چیز
رای اعتماد نمی دهند
خانه تكاني
داد مي زني :
جارو برقي را روشن كن
امروز بايد خانه را تكان بدهيم
داد مي زني :
پابرهنه نه !
زمستان هنوز روي فرش ها نشسته است
داد مي زني :
نيم پرده بالاتر !
نيم پرده پايين تر !
ـ چه بتهووني شده ام بالاي اين چهارپايه
شعري از راه مي رسد
پر از بَهار و غُبار
آرام پشت گوش ات زمزمه اش مي كنم
مي خندي
خانه تكان مي خورد !
تقسیم شهید
بوی سُکوت و چُماق
ایستگاه را برداشته است
پیاده می شوم از این قطار لعنتی
و آن قدر متفرق راه می روم
که ریش ها و موتورها
به گوشه ی کلاهم گیر نکنند
این روزها
از انقلاب می ترسم
از فردوسی حتا
و از هفت تیر مردانی که بسته اند
چهارراه ها وُ گلوگاه ها وُ گلوها را
از راه رفتن می ترسم
از تلفن های عمومی
که پُر است از صداهای زخمی ...
این روزها باد که می گیرد
خس و خاشاک نشسته بر صندلی ها وُ پنجره ها و ُخانه ها
بلند می شوند
گردبادی سینه به سینه ی گلوله ها وُ سی جی 125 ها و اشک آورها
می ترسم می ترسند
متفرق می شوم متفرق می شوند
جشن واره ای برپاست رو به روی تئاتر شهر
همه بازی می کنند
همه بازی خورده اند
حتا این چراغ راهنمایی
که روی رنگ قرمز گیر کرده است
فردا صُبح
پشت بیانیه ها
شهید تقسیم می کنند
باقلواها
يزد
كوير ندارد
يزد
بيابان ندارد
يزد باغي است پُر از گل هاي مريم
با ستارگاني كه شب را
آن قدر روشن مي كنند
كه چشم هام
راه بيفتند در چشم هات...
اين شب ها
باد از هر طرف كه مي وزد
بادگيرها
در باغ دولت آباد
موسیقی نام تو را کوک مي كنند :
مريم مريم مريم...
و قطاب ها وُ
باقلواها
هر صُبح
در رقابت با لب هات
شیرینی شکست را
مزه مزه می کنند
جدال بر سر « جهانیترين تيتر دنيا»
نگاه شاعرانه و هوشمندانه به تيترهاي خبري
« جهانی ترین تیتر دنیا » عصر شنبه 25 دی در فرهنگسرای رازی تهران با حضور دکتر محمود اکرامی فر ، پرویز بیگی حبیب آبادی ، دکتر بهروز یاسمی ، حمیدرضا شکارسری ، دکتر علی آبان و علیرضا راهب نقد و بررسی شد.





متن کامل خبر در :
در همین رابطه بخوانید :
نقد سید احمد نادمی / روزنامه خبر
نقد بابک اباذری / ماهنامه تخصصی شعر ( کندو )
با حضـــور یوسـفعلی ميرشكاك ، عبدالجبار کـاکـایی ، دکتر محــمود اكراميفر ،
دکتر بهروز یاسمی ، حمیدرضا شكارسري و پرویز بیگی حبيبآبادي
«جهانيترين تيتر دنيا» نقد و بررسي ميشود
مجموعه شعر «جهانيترين تيتر دنيا» سروده سينا عليمحمدي با حضور شاعران و منتقدان شنبه 25 دي ساعت 17 در فرهنگسراي رازي نقد و بررسي ميشود.
سيوسومين جلسه نقد و بررسي كانون ادبي فرهنگسراي رازي به نقد و بررسي كتاب شعر «جهانيترين تيتر دنيا» سروده سينا عليمحمدي اختصاص دارد که این کتاب با حضور شاعران و منتقداني از جمله پرويز بيگي حبيبآبادي، يوسفعلي ميرشكاك، عبدالجبار كاكايي، بهروز ياسمي، محمود اكراميفر و حميدرضا شكارسري نقد و بررسي ميشود.
علاقمندان براي شركت در اين جلسه ميتوانند به سالن كنفرانس فرهنگسراي رازي واقع در تهران، خيابان كارگر جنوبي، ميدان قزوين، ابتداي خيابان قزوين، خيابان شهيد مرادي مراجعه كنند.

لینک خبر در :
خبرگزاری ایسنا
خبرگزاری مهر
خبرگزاری فارس
خبرگزاری ایبنا
خبرگزاری سینمای ایران
خبرگزاری هنر ایران ( آرتنا )
خبرگزاری ایلنا
خبرگزاری ایکنا
خبرگزاری برنا
خبرگزاری موج
خبرگزاری شهر
سایت خبری تحلیلی مشرق نیوز
خبرگزاری ایرنا
روزنامه خبر / خبرآنلاین
روزنامه جام جم
روزنامه وطن امروز
و روزنامه های همشهری ، آفتاب یزد ، فرهیختگان ، ایران ، جمهوری و ...
نقد قدرت با زبانی معاصر
نخستین چراغ نقد کتاب « جهانی ترین تیتر دنیا » را دوست ، شاعر و منتقد گرامی سید احمد نادمی روشن کرد اگرچه همزمان دوستان ارجمند و بزرگوارانی همچون حمیدرضا شکارسری ، علی باباچاهی ، بهروز یاسمی ، محمود سجادی ، آرش شفاعی و رسول آبادیان هم یادداشت ها و نقدهایی را نوشته اند که به زودی و پس از انتشار رسمی در یک رسانه هر کدام به صورت مستقل در همین وبلاگ منتشر خواهد شد.
اما خوشحالم که نخستین نقدی که منتشر شد مزین به قلم سید احمد نادمی است چراکه او را نزدیک ترین دوست به ضیاء الدین ترابی می دانم شاعر عزیزی که مدتی است ایران را به دلیل سفری طولانی ترک کرده است و من شاید بیش از همه شعرم را وامدار او می دانم و نقد سید احمد نادمی جدای از قلم توانا و نگاه خلاقی که دارد بیش و پیش از هر چیزی مرا به یاد ضیاء الدین ترابی می اندازد شاعر ، منتقد و مترجمی که مطمئن هستم اگر در ایران بود نخستین چراغ نقد کتابم را او روشن می کرد.
اما نقد سید احمد نادمی ابتدا در پایگاه فرهنگی هنری « لوح » منتشر شد و سپس روزنامه خبر و سایت رسمی خبرآنلاین آن را منتشر کرد که فرازهایی از این نقد را به همراه لینک کامل مطلب در ادامه می توانید بخوانید.
لینک کامل مطلب در روزنامه خبر ( خبر آنلاین )
لینک کامل مطلب در پایگاه فرهنگی هنری ( لوح )
فرازی از نقد سید احمد نادمی :


«... لحن گزارشی شعرهای سینا علی محمدی (که بی ارتباط با شغل او نیست) در امتزاج با تغزل به کیفیتی پذیرفتنی در شعرها منجر شده است. او با توجه به شگردهای شعری و انباشتگی معنایی واژهها گام به گام در رسیدن به موقعیت یک شاعر حرفهای پیش تر میرود. شعر «مجسمه»، نمونه ای برای این پیشروی است. در این شعر (که با تاثیر از سرقت سردیسهای پارکهای پایتخت نوشته شده) انتخاب 3 شخصیت با هوشمندی همراه است. شهریار، شریعتی و ستارخان نقشی شمایل گونه در شناخت وضعیت فرهنگی/ اجتماعی امروز ایفا میکنند. ظرافت و ظرفیت معنایی تعبیر ناپدید شدن ستارخان ( ستار کسی است که چیزی را پوشیده می دارد) از یک سو و تبرداری آزادی ( که هم معنای عامش مد نظر است و هم اشارهای است به نماد مشهور پایتخت یعنی برج آزادی) از سوی دیگر، شعر را به نقد قدرت با زبانی معاصر تبدیل کرده است. در این شعر که به ظاهر، یک شعر اجتماعی/ سیاسی صرف است، حضور شهریار (شاعر غزلهای ماندگار) بر اصالت تغزل در شاعری سینا علی محمدی تاکید میکند.
تغزل شعرهای این کتاب، تغزلی به روز است و نگرش شاعری امروزی به عشق را به نمایش میگذارد. او در زندگی ماشینی (با توجه به مدلول خاص این واژه یعنی وسیلهی نقلیه) میتواند معشوقش را « 160 کیلومتر در ساعت » دوست داشته باشد و در موقعیتی دیگر رنجش از فهمی سودجویانه از عشق را چنین مینویسد:«اما این لباسهای لعنتی/ آن قدر جیب نداشت / که عاشقم باشی! » (از شعر لباسهای لعنتی) ... »
يادبود
صدرالمتالهین شیرازی در روستای کهک قم، در انزوا و خاموشی بود. آن سوی دیگر در دربار صفویه در اصفهان غوغایی از حضور عالمان دین بر پا بود. از آن غوغاییان کدام نام و نشان مانده است؟ حتی از همان سلاطین صفوی چه ؟ آن همه حضور سنگین دود شد و به آسمان رفت. اما او که خاموش بود. حضورش سال به سال افزون شده است...
تاريخ را هم كه همه مي شناسيم گاهي به راه مي افتد و هِي خودش را تكرار مي كند !
شيخ
نه چندان بزرگ بود وُ
نه آنچنان از اهالي امروز
نه سبز بود وُ
نه سرخ
سپيد بود شيخ
سپيد
شبيه سطرهاي همين شعر
كه گاه به خروش مي آيند وُ
گاه گوشه كاغذ
سكوت را بهانه مي كنند
براي نسرودن
صدا بود
اگرچه دير
اگرچه دور
صدا بود
نه آواز وُ
نه فرياد
صدايي كه مي ماند
در گوشه اي از تقويم
ياد بودي
براي آنچه نبود
مرگ
گاهي
به زيباترين شكل از راه مي رسد
آذر / 88
تيتر
سرخط خبرها :
ـ دوستت دارم !
*** يادداشتي هم در حال و هواي بازي هاي آسيايي گوانگجو نوشتم با عنوان « گوانگجو و زبان فارسي » پيرامون سُرودهاي نازلي كه متاسفانه از صدا و سيما پس از قهرماني هاي ورزشكاران پخش مي شد كه مي توانيد در ( اينجا ) بخوانيد.
چوب پنبه
چوب پنبه از بطري
هوش از سر من
مي پَرَد و مي پَرَم به نوش
انتظار تمام شده است
مي نوشم به سلامتي نیامدنت
كه عاشقانه ترين فعل است
مي نوشم به سلامتي نخواستنت
كه خواستني تر از هميشه
در رگ هايم قدم مي زني
قدم مي زني وُ
چشم هايم را خيس مي كني
قدم مي زني وُ
لب هايم را بي حس مي كني
قدم مي زني وُ
حافظ را صدا مي زني
شيراز ِ شيراز
كلمه هاي تَر
در گلويم
پياله پياله
تكثير می شوند
- من و انكار شراب اين چه حكايت باشد -
مي نوشم وُ
فرار مي كنم
فرار مي كنم از شاليزار چشم هات
پناه می برم به نارنجستان لبهات
كه مي بَرَد مرا
به اوج
آنجا كه ساقي
هِی از تو، ضمير ِ غايبت می گويد :
يك جام دگر بگير وُ من نتوانم
نتوانم وُ چوب پنبه را بردارم...
بردارم
که در رگ هايم
دوباره آرام بگيري
آرام
دُرست شبيه نارنجي
در مسير رودخانه
رودخانه ای
در امتداد ِ تن ِ شاليزار !
قيامت
بهار ؟
نه !
تابستان ؟
نه !
تو
فقط يك مقدمه هستي
مقدمه اي براي زمستان
درست شبيه آن روز
از پاييز
كه فردايش هوا سرد مي شود
سرد
و هيچ برگي
فرصت فروريختن هم
ديگر نخواهد داشت
همه چيز مي ايستد
همه چيز
حتا تو
كه آن روز
تازه از راه رسيده اي...
« جهاني ترين تيتر دنيا » منتشر شد
خبرهاي مرتبط با جهاني ترين تيتر دنيا را در رسانه هاي مختلف مي توانيد در لينك هاي زير پيگيري كنيد :
خبرگزاري ايسنا ( اينجا )
خبرگزاري مهر ( اينجا )
خبرگزاري سينماي ايران ( اينجا )
خبرگزاري ايلنا ( اينجا )
خبرگزاري فارس ( اينجا )
خبرگزاري شبستان ( اينجا )
خبرگزاري برنا ( اينجا )
خبرگزاري هنر ايران ( اينجا )
خبرگزاري ايكنا ( اينجا )
خبر آنلاين ( اينجا )
« جهاني ترين تيتر دنيا » دومين كتاب شعر من است كه با يك فاصله حدودا 5 ساله از انتشار كتاب اولم « پاره خط » درسال 1385 دريك فصل پاييزي توسط اتشارات « فصل پنجم » بالاخره منتشر شد.
حقيقتش اين است كه اين كتاب را واقعا دوستش دارم ...
دوستش دارم نه به خاطر اين كه شعرهاي من است و هر شعري و اصلا هر اثر هنري و ادبي براي شاعر و خالقش دُردانه و يگانه است.
دوستش دارم نه به خاطر اين كه كليت مجموعه عاشقانه است و عاشقانه هايم را و معشوقه اين شعرها را فراوان دوست مي دارم.
دوستش دارم نه به خاطر اين كه با اين شعرها در كمال فروتني ! چند جايزه معتبر كشوري و گاه بين المللي را گرفته ام و براي پرداخت كرايه خانه و اقساط عقب افتاده وامدارشان هستم.
دوستش دارم نه به خاطر اين كه سراسر و سطر به سطر «جهاني ترين تيتر دنيا» براي من خاطره است خاطره هاي تلخ و شيرين از روزهاي سخت اين سال هاي زندگي ام...
و نه به خاطر خيلي نكته ها و اتفاق هاي ديگر...
اين كتاب را دوست دارم چون براي من آغاز فصل جديدي از زندگي است...
چند تشكر :
نخست از پرويز بيگي حبيب آبادي عزيز و انتشارات محترمش « فصل پنجم » كه انصافا براي سرعت بخشيدن به چاپ اين كتاب و انتشار آن با كيفيتي مناسب و در خور از هيچ تلاشي فروگذار نكرد.
دوم از دكتر بهروز ياسمي عزيز كه همواره لطف و محبتش بر من فراوان بوده است و خوانش كتاب و ويرايش آن را پيش از چاپ بر عهده گرفت.
سوم از ليلا كردبچه عزيز كه زحمت طراحي و اجراي جلد كتاب را پذيرفت.
چهارم از همه عزيزاني كه در طول اين سال ها به « پاره خط » آمدند و با نقد خود در اصلاح و ويرايش شعرها سهمي انكارناپذير داشته اند ؛ به ويژه سيد احمد نادمي عزيز كه همواره كامنت ها و پيام هايش در اين وبلاگ براي من ارزشمند بوده است.
و اما مراكز فروش كتاب :
1 ـ ميدان انقلاب / روبه روي دانشگاه تهران / پاساژ فروزنده / طبقه زير زمين / واحد 212 / كتابفروشي خانه شاعران ايران
2 ـ بلوار كشاورز / خيابان 16 آذر / كوچه عبدي نژاد / كتابفروشي اگر
3 ـ خيابان كريمخان / ابتداي خردمند جنوبي / كافه هفت
4 ـ خيابان انقلاب / تقاطع وصال / كتابفروشي مولا
5 ـ كوي نصر ( گيشا ) / پاساژ بزرگ نصر / طبقه زيرزمين / كتابفروشي انديشه
6 ـ خیابان ستارخان / خیابان شهر آرا / بالاتر از اداره گذرنامه / شماره 43 / خانه كتاب شهرآرا
7 ـ ميدان انقلاب / ابتداي كارگر جنوبي / كوچه مهدي زاده / پلاك 4 / واحد 10 / دفتر انتشارات فصل پنجم
* مراكز فروش كتاب در ديگر شهرهاي كشور به زودي در اين وبلاگ اعلام خواهد شد.
خلوت
پاييز
در فنجان چايم
دَم كشيده است
قند لبانت
كو ؟
* دوستان «پاره خط» اين روزها پا به ماه است ؛ براي پُست بعدي خبرهاي خوبي خواهم داشت.
اگر خدا بخواهد
تابوت هاي مدرن
نه از ابابيل خبري خواهد بود
و نه از سجيل هايشان
نجاشي و ابرهه حتا
شرافت شان بيشتر از شما بود آقاي جونز !
اين بار خانه هايتان
در آتشي كه به پا ساخته ايد
خواهد سوخت
و اين 2 مثلث درهم تنيده
تابوت هاي مُدرني مي شوند
براي سپاه ِ بي صلاح شما
كه اهل شراب هستيد وُ
نه اهل كتاب
كه نفهميديد:
ولا تجادلوا اهل الكتاب
و الهنا و الهكم واحد *
* سوره عنكبوت / آيه 46
مهاجرت
براي ساناز
براي سپهر
كاش بزرگ نمي شديد
تا مجبور نباشم
چشم بدوزم به بال هاي ِ اين غول ِ آهني
كه هر روز
تكه اي از قلبم را
با خود به آسماني ديگر مي برد
كاش بزرگ نمي شديد
و آغوشم
هنوز
جايي براي كشتي گرفتن بود
درست وسط ِ گل هاي ِ قالي ِ قرمز رنگ ِ مادربزرگ
آن قدر خاكتان مي كردم
كه نمي فهميديد
اين خاك
مرز ِ پُر گهري برايش نمانده است
كاش اصلا بزرگ نمي شديم
كه خواب ِعدالت را
با چشم هاي بره اي ببينيم
كه قصاب ها
هر صُبح
تعبيرش مي كنند
و كاش
آن قدر كوچك مي مانديم
كه هيچ گاه
حقي براي رٲي
نداشتيم
زندگي 1
عاشق روزهايي هستم
كه نيستي
پيش بند مي بندم وُ
با يك تكه موسيقي لايت
و چند قاشق قصه ي عشق
تندترين املت جهان را
بار مي گذارم
و آنقدر پياز مي خورم
كه شب هم
نبوسي ام
اين مرد
ديوانه ي نبودنت شده است
زندگي 2
آنقدر به هم اعتماد داريم
كه هر شب
پشت به پشت هم مي خوابيم
و لب هايمان را
روبه روي رويا هايمان
غنچه مي كنيم !
باران ِتابستاني
از راه ِ خلوت ِ ماه برو
هواي 2 نفره اي دارد
باران ِتابستاني
بگذار دوست داشتن هامان
خط كشي هاي بزرگراه را
درهم بريزد
بگذار چشمانم
راه برود
در چشمانت
فردا
مي تواني
تند بروي
لايي بكشي
سوت بزني براي تاكسي ها و اتوبوس ها
امشب اما
از راه خلوت ماه برو
هواي 2 نفره اي دارد
باران تابستاني
تِرد ميل*
خيابان ها و پارك ها را
به خانه آورده ام
روزي 30 دقيقه
راهپيمايي مُسالمت آميز
بي هيچ مجوزي
با هيچ شعاري
فكرم
اضافه وزن دارد
* ابزاري ورزشي است كه براي راه رفتن ، دويدن و كاهش وزن استفاده مي شود
من : سينا علي محمدي ( شاعر / منتقد / روزنامه نگار )